رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

دخترم رها

34 ماهگی

دختر کوچولوی موش موشی من روزهای شلوغی رو پشت سر گذاشتیم حدود یک هفته مریم جون و خاله ها پیشمون بودن خیلی بهمون خوش گذشت دیگه ظهرها نمی خوابیدی و شبها تا ساعت ١ بیدار بودی و مشغول بازی خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت . چند تا کتاب از نمایشگاه برات خریدم که الان بدردت نمی خورن هر وقت اونا رو خواستی بهت گفتم وقتی بزرگ شدی بهت می دم حالا دیروز اومدی میگی مامان من بزرگ شدم من هم بی خبر از کلک تو گفتم آره دخترم شما بزرگ شدی ،خانم شدی و بعد گفتی پس اون کتابا رو بهم بده . عزیییییییییییییییییییییییییییییییییزمی آخه من از دست این زبون چکار کنم . اومدی ازم می پرسی مامان lionچرا سلطان جنگله ؟ دیروز داشتم با خاله سارا تلفنی حرف می زدم دیدم صدات در نمیا...
23 تير 1392

تابستانه

سومین تابستون رو با هم شروع می کنیم . روزهاهوا خیلی گرمه و خونه می مونیم و تو مشغول tv هستی و یا با هم بازی می کنیم چون تو تنهایی اصلا بازی نمی کنی ولی بعد از ظهرها تقریبا همیشه می ریم بیرون و یه برنامه شاد واسه خودمون می ریزیم . دوهفته پیش جشن کلاس زبان بود و کلاس شما باید یه شعر انگلیسی رو اجرا می کرد تو هم در تمرینات اصلا همکاری نمی کردی و teacher دیگه ازت ناامید شده بود هر وقت بهت می گفتم رها چرا شعرت رو نمی خونی می گفتی آخه من خسته ام .خلاصه روز جشن فرا رسید و من اصلا توقع نداشتم که تو جلوی جمع اجرا کنی .ولی در کمال ناباوری عالی خوندی و مدیر موسسه می گفت رها امروز ما رو شگفت زده کرد عزیزکم آخه تو کوچکترین عضو موسسه هستی . وقتی ...
6 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم رها می باشد